محل تبلیغات شما

(عشق من به امید روزی که به هم برسیم می مونم یعنی میشه؟)

 

سلام دارم خدمت همه ی شما دوستای گلم . دوستایی که هیچ وقت تنهام نذاشتین و با نظرای خوب و سازندتون بهم کمک کردین. نمی دونید من چقدر از نظرای خوبتون استفاده می کنم. دوستای گلم مرتضی جون حمیده ی گلم شیلا جون

سهیلا ی نازنینم اشکان داداشی و () اینده ی عزیزم ریحانه ی عزیز که از من پرسیده بود از حسام چی می دونم؟ چرا توی وبم از حسام نواب صفوی چیزی وارد نکردم ازفائزه ی گلم که از دستم ناراحته که شماره ی گار رو بهش

ندادم از کیا کوچولو که الان تهرانه معلوم نیست کجاست از همه و همه ممنونم . اول از همه در جواب ریحانه جون که در مورد حسام نواب صفوی پرسیده بود بگم که ریحانه ی گلم عزیزم من یه مدت واقعا عاشق و دلباخته ی حسام نواب

صفوی بودم ولی چون یه چیزی ازش دیدم دیگه تصمیم گرفتم که فراموشش کنم دیگه بهش فکر نکنم و دیگه دست از بچه بازی بردارم و درست فکر کنم. حالا بریم سراغ اصل مطلب :

 

دوستای نازنینم ما حدود چند  سال پیش خونوادگی رفتیم شمال بعد از اون جا یه راست رفتیم رشت توی راهمون دم جنگل توقف کردیم تا نهار بخوریم بعد ما نهار رو که خوردیم می خواستیم سوار بشیم بریم که یه دفعه دیدیم ماشین روشن

نمیشه هر چی استارت می زدیم هل می دادیم فایده ای نداشت اصلا معلوم نبود چش شده بود . هر کاری کردیم فایده ای نداشت بعد یه دفعه وقتی که دیگه نا امید شده بودیم یه پسر خیلی متشخص و با کلاس با یه تی شرت مشکی و با شلوار

سفید اومد بیرون و گفت : مشکلی پیش اومده؟ داداشم گفتش که اره ماشینمون یه دفعه معلوم نیست چش شده هر کاری می کنیم روشن نمیشه .  بعد اون پسره که خیلی هم خوش تیپ بود اومد جلو کا پوت ماشین رو زد بالا بعد یه نیگایی

هم به من کرد منم با هاش چشم تو چشم شدم یه لحظه به هم خیره شدیم . بهش میومد پسر متین و خوبی باشه از اونا یی که خیلی دوست داره به بقیه کمک کنه . خلاصه وقتی کاپوت رو زد بالا یه کارایی کرد که من سر در نیاوردم دستاش

سیاه شده بود شلوارش هم همین طور . من خیلی ناراحت شدم که شلوارش به خاطر ما کثیف شده . بعد خیلی سریع ماشین رو درست کرد . ماشین روشن شد همه از اون پسر تشکر کردند مامانم بابام فقط من یه نگاه معنی داری بهش کردم

اونم همین طور حس می کردم که ما به هم خیلی شباهت داریم حس می کردم درکش می کنم .(می دونم حالا شما می گین مگه میشه ادم با یه نگاه گذرا حس کنه که فرد بهش شباهت داره یا نه و یا درکش کنه) ولی برای من این مورد اتفاق

افتاد خیلی لحظه ی خوبی بود خیلی. داداشم داشت ماشین رو روشن می کرد تا راه بیفتیم که یه دفعه به پسره گفتش که اقا جایی می خواین برین برسونمتون ما الان داریم میریم رشت اگه اون جا می خواین برین من می رسونمتون

بعد اون پسره اولش تشکر کرد و بعد سوار شد جلوی ماشین پیش داداشم من و مامان و بابام هم عقب بودیم(منظور عقب ماشینه) بعد توی راه اون پسره از وضعیت مملکت و کشور می گفت از ت مدارا می گفت از استاندار رشت

می گفت ما هم گوش می کردیم . وای من از صداش خیلی خوشم می یومد اصلا لهجه نداشت خیلی با کلاس صحبت می کرد . از اینه که نیگاش می کردم می دیدم چقدر قیا فه ی زیبایی داره یه جورایی به دل می شست .

خلاصه ما رسیدیم رشت رفتیم خیا بون گلسار تا اون پسررو که بعدا فهمیدم اسمش (A)هست رو برسونیم دم خونشون . ما رفتیم خیابون گلسار بعد توی این مدتی که Aتوی ماشین بود و صحبت می کرد یه خورده هم با داداشم

دوست شد بعد وقتی رفتیم دم خونشون بعد اونم پیاده شد تعارف کرد بریم خونشون ما هم تشکر کردیم و رفتیم .بعد ما یه چند روزی رشت بودیم از اون جا رفتیم با بلسر . من هنوز تو فکرA بودم همش به اون فکر می کردم

یه شب هم خوابشو دیدم . به دلم افتاده بود که دو باره می بینمش . اتفاقا نم دیدمش . یه بار رفته بودیم لب دریا بعد شب هم بودش بعد من همین طوری اون طرفا دور از خونوادم نشسته بودم و داشتم به دریا نیگا می کردم و با چوب روی

ماسه ها نقش می کشیدم که یه دفعه دیدم یکی کنارمه اره کنارم بود خودش بود خود خود A بود که داشت به من نگاه می کرد و کنارم نشسته بود. با ورم نمیشد اصلا باورم نمیشد دوباره ببینمش فکر می کردم این یه اشنایی زود گذر بود

اولش چشمامو مالیدم یه سیلی به صورتم زدم تا اگه خوابم از خواب بیدار شم ولی اصلا خواب نبودم رویا هم نبود انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا دوباره من اونو ببینمش . با ورم نمیشد اصلا با ورم نمیشد اون چه طوری

فهمیده بود ما کجا می خواستیم بریم و از کجا می دونست ما اومدیم با بلسر؟ خلاصه وقتی که فهمیدم همه چیز واقعیته و اون کنارمه بهش سلام کردم و گفتم تو این جا چی کار می کنی؟ چرا اومدی پیشم؟ از کجا می دونستی ما اینجاییم؟

اونم گفت اول سلام عزیزم دوم هم این که من از وقتی تو رو دیدم دلم لرزید نمی خواستم جلوی خونوادت بی ابرو بازی در بیارم و شماره بدم برای همین بین حرفای داداشت که داشت باهام صحبت می کرد فهمیدم که می خواین برین

با بلسر بعد دوباره لا بهلای حرفاش فهمیدم که سه یا چهار روز بیشتر رشت نیستید برای و باز از لا به لای حرفای برادرت مکان اقامتتون رو توی رشت متوجه شدم و سه یا چهار روز بعد اومدم اون جا دیدم دارید میرید منم دنبالتون راه

افتادم اومدم الانم ای جا پیش تو هستم. من همین طوری دهنم از تعجب باز مونده بود . خلاصه بگذریم سرتونو درد نیارم الان حدود دو سال از این موضوع گذشته و من و A داریم درسمون رو می خونیم تا بعد پایان تحصیلاتمون

با هم ازدواج کنیم. تو این مدت من A رو خیلی خوب شناختم اونم همین طور . بیشتر از قبل هم دوستش دارم و بهش وابسته شدم . برام دعا کنید که هر چه زود تر درسم تموم شه درس اونم تموم شه بعد با هم ازدواج کنیم .

چون من A رو خیلی خیلی دوست دارم و از خدا جون هم بابت این که یه همچین گلی رو سر راهم قرار داد ممنونم. خدا جفت هر کیو به یه گونه ی متفاوتی سر راهش قرار می ده. عشق منم یه جور دیگه سر راهم قرار داد

و باعث شد من یه بهونه ای واسه زندگیم داشته باشم و اونم کسی نیست جزA عزیزم.

دوستای گلم ببخشید که پر حرفی کردم می خواستم شما رو به این نتیجه برسونم که به قول A هر کس یه جفتی توی این دنیا داره و خدا به یه شکلی اون نفر رو سر راه اون فرد قرار میده و دو نفر به این تر تیب به هم می رسن.

باور کنید راست می گم . نظراتون برام خیلی مهمه پس منتظرم نذارین باشه؟ خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم ازتونم التماس دعا دارم حسابی.

یا حق

 

 

 

 

پس از يازده سال دوري

اولین پست اشکان(در مورد روح)

سلااااااااااااااااام من برگشتم.

یه ,هم ,خیلی ,اون ,رو ,ی ,می کردم ,یه دفعه ,می کرد ,و با ,که یه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها